سکانس اول
دوربین را که کار بگذاری رو به درب ورود، جز سلام و لبخند نمیبینی. صبح دیتاک شروع شده و همه آمادهایم برای کار روزانه. برای بالا رفتن از راهپلهای که تا ماه ادامه دارد. یک لذت تمامنشدنی.
سکانس دوم
دوربین چهرههای جدی و گاه درهم بچهها را نشان میدهد. یکی زل زده به صفحهی مانیتور، یکی روی صندلی به بدنش کش میدهد، دیگری که پرانرژیتر به نظر میآید، آرام با خوانندهی داخل هندزفری نجوا میکند، دیگری نسکافه را داخل لیوان آب جوش ریخته، هم میزند. من اما کمی آنطرفتر برنامهی بازیهای لیگ را توی سایت جستجو میکنم.
با مشورت هم به تنیس روی میز، دارت و ایرهاکی رسیدیم.
یک لیگ سراسری با حضور همه!
از زمان شروع بازیها بحث کُری خواندنها داغ شده. موقع ناهار خط و نشان میکشند برای هم. چیزی شبیه “زنگ آخر وایسا دم در”. صمیمانهتر اما.
سکانس سوم
درب را میبندم. جامپکات میخورد به میز پینگپنگ. به فریادهای شادی. به نِت. به بکهَند، به دو گیم از سه تا!
سکانس آخر
امروز بازی را باختم. اما ناراحت نیستم. فردا جبران میکنم. خیالم راحت است که در دیتاک کسی را بابت شکست خوردن سرزنش نمیکنند، بابت تسلیم شدن اما چرا!