وقتی ابزارها فراوانند، اما تشخیص بیماری ناممکن است
طرح مسئله چه اهمیتی دارد؟ تصور کنید یک بیمارستان فوق تخصصی با پیشرفتهترین دستگاههای MRI، سیتیاسکن و آزمایشگاههای ژنتیکی مجهز شده است. انبوهی از دادههای دقیق از وضعیت بیماران در دسترس است، اما پزشکان نمیدانند چه سوالی بپرسند. آنها به جای تشخیص ریشهای بیماری، صرفاً به دنبال دارویی برای تسکین علائم هستند. نتیجه چه خواهد بود؟ اتلاف منابع، درمانهای بیاثر و بیماری که همچنان پیشرفت میکند.
این سناریو، شباهت غریبی به وضعیت بسیاری از سازمانها و نهادهای دولتی در عصر بیگ دیتا دارد. ما در اقیانوسی از دادهها غرق شدهایم، اما اغلب در تشخیص «مسئله اصلی» ناتوانیم. در یک گفتگوی تحلیلی، امیرحسین عسگری، مدیرعامل دیتاک، به نکتهای حیاتی اشاره کرد که سنگ بنای یک تصمیمگیری دادهمحور موفق است: «بزرگترین چالش حکمرانان، طرح مسئله است، نه یافتن پاسخ.»
این جمله ساده، یک تغییر پارادایم عمیق را در خود نهفته دارد. در این مطلب، با الهام از این نگاه استراتژیک، به این موضوع میپردازیم که چرا طرح مسئله در حکمرانی، هنری گمشده اما حیاتی است و چگونه تحلیل دادههای اجتماعی میتواند به جای ارائه پاسخهای سطحی، به ما در پرسیدن سوالات درست کمک کند.
سیلاب دادهها، عطش بینش: پارادوکس حکمرانی مدرن
در دهههای گذشته، چالش اصلی مدیران و سیاستگذاران، کمبود اطلاعات بود. تصمیمات اغلب بر اساس شهود، تجربه یا دادههای آماری محدود و دیرهنگام گرفته میشد. اما امروز، وضعیت کاملاً معکوس شده است. ما با یک سیلاب بیوقفه از دادهها روبرو هستیم: گزارشهای عملکرد، آمار تراکنشها، بازخوردهای شبکههای اجتماعی و میلیونها نقطه داده دیگر که هر لحظه تولید میشوند.
این حجم عظیم از اطلاعات، که از آن با عنوان بیگ دیتا یاد میشود، این تصور را ایجاد کرده که ما بیش از هر زمان دیگری به واقعیت نزدیک شدهایم. اما واقعیت این است که بسیاری از سازمانها در این اقیانوس داده، در حال غرق شدن هستند. آنها داده دارند، اما بینش ندارند. گزارش دارند، اما استراتژی ندارند. اینجاست که به هسته اصلی چالش میرسیم.
چالش اصلی: یافتن پاسخ یا پرسیدن سوال درست؟
امیرحسین عسگری در تحلیل خود به درستی اشاره کرد که بسیاری از سازمانها با یک دغدغه مبهم به سراغ شرکتهای تحلیلی میآیند. آنها به دنبال پاسخی برای یک سوال کلی هستند، غافل از اینکه خودِ سوال، اشتباه یا ناقص است. مشکل اصلی این است که سیستمهای مدیریتی و حکمرانی، اغلب در تعریف دقیق مسئلهای که با آن روبرو هستند، ضعف دارند.
این ضعف از کجا نشأت میگیرد؟
- شکاف میان حکمرانی و میدان: همانطور که در این نشست اشاره شد، تصمیمگیران اغلب از واقعیتهای میدانی و جزئیات اجرایی دور هستند. آنها مسئله را از پشت میز و از طریق گزارشهای فیلتر شده میبینند.
- فشار برای ارائه راه حل فوری: در شرایط بحرانی، فشار سیاسی و اجتماعی برای ارائه یک «راه حل» آنقدر زیاد است که فرصتی برای «فهم عمیق» مسئله باقی نمیماند.
- عادت به تفکر سنتی: ذهنیت بسیاری از مدیران همچنان بر اساس مدلهای قدیمی حکمرانی شکل گرفته که در آن، دولت پاسخها را میداند و تنها به دنبال ابزاری برای اجرای آنهاست.
در چنین فضایی، تحلیل دادههای اجتماعی به یک ابزار تأییدکننده تقلیل مییابد، نه یک ابزار کشفکننده. یعنی به جای اینکه از دادهها بپرسیم «مشکل واقعی چیست؟»، به آنها میگوییم «ثابت کن که راه حل من درست است.»
یک مثال واقعی: تعریف «کسبوکار اینترنتی» در بحران فیلترینگ
برای درک بهتر این موضوع، به مثال ملموسی که امیرحسین عسگری مطرح کرد بازگردیم. در بحبوحه بحثهای مربوط به فیلترینگ، سوال اصلی این بود: «این تصمیم چه تأثیری بر کسبوکارهای اینترنتی دارد؟»
این سوال، در ظاهر ساده، اما در عمل بسیار مبهم است. قبل از هرگونه تحلیل داده، باید به سوالات بنیادیتری پاسخ داد:
- تعریف «کسبوکار اینترنتی» چیست؟
- آیا منظور یک فروشگاه آنلاین است که تمام فرایند فروش خود را در اینستاگرام انجام میدهد؟
- آیا منظور یک مغازه فیزیکی است که از اینستاگرام به عنوان ویترین و ابزار تبلیغاتی استفاده میکند؟
- آیا منظور یک اینفلوئنسر است که درآمدش از طریق تبلیغات برای دیگران تأمین میشود؟
- آیا منظور یک تولیدکننده محتواست که از طریق جذب مخاطب، به صورت غیرمستقیم کسب درآمد میکند؟
هر یک از این تعاریف، به نتایج و آمارهای کاملاً متفاوتی منجر میشود. اگر تعریف ما مشخص نباشد، یک گزارش میتواند بگوید «۵ میلیون کسبوکار» آسیب دیدهاند و گزارش دیگری بگوید «۱۰۰ هزار کسبوکار». هر دو نیز ممکن است از منظر خود درست بگویند!
- تعریف«تأثیر» چیست؟
- آیا منظور کاهش فروش است؟
- آیا منظور کاهش تعامل (لایک و کامنت) است؟
- آیا منظور از دست رفتن کامل منبع درآمد است؟
بدون پاسخ به این سوالات، هرگونه تحلیل دادههای اجتماعی صرفاً تولید اعداد و ارقامی بیمعنا خواهد بود که نه تنها به تصمیمگیری دادهمحور کمکی نمیکند، بلکه میتواند آن را به بیراهه نیز بکشاند.
فاز کشف (Discovery): متدولوژی دیتاک برای طرح مسئله دقیق
اینجاست که نقش یک شریک تحلیلی استراتژیک مشخص میشود. فرایند کار در دیتاک، قبل از ورود به اقیانوس بیگ دیتا، با یک مرحله حیاتی به نام «فاز کشف» آغاز میشود. این مرحله، یک فرایند تعاملی با کارفرماست تا دغدغههای کلی به مسائل مشخص و قابل اندازهگیری تبدیل شوند. این فاز شامل:
- برگزاری کارگاههای مشترک: جلساتی با حضور ذینفعان اصلی سازمان برای درک اهداف، نگرانیها و فرضیات اولیه آنها.
- مصاحبههای عمیق: گفتگو با کارشناسان و مدیران میانی برای فهمیدن جزئیات اجرایی و چالشهای میدانی.
- تعریف شاخصهای کلیدی عملکرد (KPIs): تبدیل مفاهیم کیفی (مانند «نارضایتی مردم») به شاخصهای کمی و قابل اندازهگیری (مانند «درصد محتوای منفی»، «نرخ رشد کلمات کلیدی مرتبط با شکایت» و…).
- صورتبندی فرضیهها: تدوین فرضیههای مشخصی که قرار است از طریق تحلیل دادههای اجتماعی رد یا تأیید شوند.
این فرایند تضمین میکند که انرژی و منابع صرف پاسخ به سوالی میشود که واقعاً برای سازمان اهمیت دارد و نتیجه آن، یک بینش عملیاتی و قابل استفاده خواهد بود.
مزایای استراتژیک طرح مسئله صحیح
سرمایهگذاری زمان و انرژی برای طرح مسئله در حکمرانی، صرفاً یک تمرین فکری نیست، بلکه مزایای استراتژیک و ملموسی به همراه دارد:
- جلوگیری از اتلاف منابع: وقتی مسئله به درستی تعریف شود، از اجرای سیاستهای پرهزینه و بیاثری که به ریشه مشکل نمیپردازند، جلوگیری میشود.
- افزایش اثربخشی سیاستها: تمرکز بر مشکل اصلی، به طراحی راهکارهای دقیقتر و مؤثرتر منجر میشود.
- ایجاد زبان مشترک سازمانی: فرایند کشف مسئله، تمام ذینفعان را حول یک درک مشترک از چالشها متحد میکند و از تفسیرهای چندگانه و ناهماهنگی جلوگیری میکند.
- ساختن سنگ بنای اعتماد: وقتی مردم احساس کنند که حاکمیت مشکلات آنها را به درستی فهمیده و برای آن راهحل ارائه میدهد، سنگ بنای سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی تقویت میشود.
همانطور که آلبرت اینشتین میگوید: «اگر یک ساعت برای حل یک مشکل فرصت داشتم، ۵۵ دقیقه را صرف فکر کردن به خودِ مشکل و ۵ دقیقه را صرف فکر کردن به راهحلها میکردم.» این جمله، جوهره سیاستگذاری مبتنی بر شواهد است.
نتیجهگیری: دادهها ابزارند، اما طرح مسئله یک هنر است
در نهایت، دادهها به خودی خود هوشمند نیستند. بیگ دیتا یک معدن غنی است، اما برای استخراج طلا از آن، به نقشه و ابزار دقیق نیاز داریم. آن نقشه، همان طرح مسئله در حکمرانی است. بدون یک سوال درست، حتی پیشرفتهترین ابزارهای تحلیل دادههای اجتماعی نیز ما را به مقصد نخواهند رساند.
ارزش واقعی یک شریک دادهمحور مانند دیتاک، نه در ارائه گزارشهای پر از نمودار، بلکه در همراهی با شما برای عبور از دغدغههای مبهم و رسیدن به سوالات شفاف و استراتژیک است. زیرا در نهایت، کیفیت تصمیمات ما، بیش از آنکه به کیفیت پاسخهایمان بستگی داشته باشد، به کیفیت سوالاتی که میپرسیم وابسته است.
منابع بیشتر برای مطالعه: